دانلود آهنگ , SMS , عکس توپ , نرم افزار , فیلم داغ , موبایل 2013 , دانلود عکس و اس ام اس

آهنگ های جدید و نایاب و موزیک ویدئو های جدید در نایس اس ام اس دانلود فیلم های داغ

دانلود آهنگ , SMS , عکس توپ , نرم افزار , فیلم داغ , موبایل 2013 , دانلود عکس و اس ام اس

آهنگ های جدید و نایاب و موزیک ویدئو های جدید در نایس اس ام اس دانلود فیلم های داغ

داستان واقعی “عشق در جنگ”

داستان واقعی “عشق در جنگ” 

www.Nice-Sms.iR 

 

داستان واقعی  

 

هوا سرد است.بسیار سرد.اما در اردوگاه کار اجباری نازی ها در سال ۱۹۴۲چنین روز تاریک زمستانی با روزهای دیگر تفاوتی ندارد.با لباس های کهنه و نازک ایستاده ام و می لرزم.نمی توانم باور کنم که چنین کابوسی در حال وقوع است.من فقط یک پسر کم سن و سال هستم.باید با دوستانم بازی می کردم،به مدرسه می رفتم،به فکر آینده می بودم که بزرگ شده و تشکیل خانواده دهم،من برای خودم خانواده داشتم.اما تمام این رویاها مخصوص انسان های زنده است که من قرار نیست جزء آن ها باشم.من تقریبا مرده ام.یعنی از وقتی که از خانه ام دور شده و همراه با هزاران اسیر دیگر به این جا آورده شده ام،مرده ام.آیا فردا هنوز زنده خواهم بود؟آیا امشب مرا به اتاق گاز می برند؟
کنار حصاری از سیم های خاردار جلو و عقب می رفتم تا بدن ضعیف و لاغر خود را گرم نگه دارم.گرسنه هستم.اما تا آن جایی که یاد دارم همواره گرسنه بوده ام.غذاهای خوشمزه یک رویا شده اند.هر روز که زندانیان بیش تری ناپدید می شوند و گذشته های خوب همانند یک خواب یا رویای شیرین به نظر می رسند،من بیش از پیش در یأس و ناامیدی فرو می روم. 

 

 

●.●●..●● بقیه در ادامه ی مطلب ●.●●..●●

کسب در آمد از اینترنت ( کلیک کنید )

ادامه مطلب ...

داستان کوتاه پسر عاشق | Love Story

داستان کوتاه پسر عاشق | Love Story

www.Nice-Sms.iR  

  

 

   

پسری یه دختری رو که توی یه سی دی فروشی کار می کرد، خیلی دوست داشت.

اما به دخترک در مورد عشقش هیچی نگفت.

هر روز به اون فروشگاه می رفت و یک سی دی می خرید فقط بخاطر صحبت کردن با او.

     

●.●●..●● بقیه داستان در ادامه ی مطلب ●.●●..●●

ادامه مطلب ...

رمان عاشقانه عسل - قسمت دوم

رمان عاشقانه عسل - قسمت دوم 

Www.Nice-sms.iR 

 

 

 

کلاسور از دستم افتاد و کاغذهای سپید بر روی زمین پخش شدند، با شرمندگی داشتم او را نگاه می کردم که خم شده بود و کاغذهایم را دسته می کرد، آن ها را به دستم داد و باگفتن "بیشتر دقت کن" از من فاصله گرفت....

فقط لحظه ای نگاهم با نگاهش در آمیخت که کاغذ ها را به من داد و من حتی فرصت نکردم از او معذرت بخواهم...
از سرعت قدم هایم کم کرده و به سوی دبیرستان رفتم. همه چیز برایم غریب و نا شناخته بود، حیاط مدرسه... درخت های چنار قدیمی.... بوفه ای که در انتهای حیاط  بود. بابای پیر مدرسه مرا به سوی دفتر برد و خانمی که اسدی صدایش می زدند کمک کرد تا کلاسم را پیدا کنم. در زدم و پس از ورود مستقیما به ته کلاس رفته و روی صندلی آخر نشستم و بی توجه به سخنان معلم سرم را روی میز گذاشتم و به بغضی که داشت خفه ام می کرد اجازه ی شکستن دادم... دلم گرفته بود و بی مهابا می گریستم، در آن لحظات به مادرم فکر می کردم و به فواد که یقین داشتم پدر حوصله اش را ندارد و حتما به او خوب نمی رسد... به دبیرستان قدیمی ام و به همکلاسی هایی که داشتم... گوشه ای از ذهنم نیز به آن پسر تعلق گرفته بود و به خودم ناسزا می گفتم
که چرا بیشتر مواظب نبودم ! حالا او فکر می کرد من یک دختر بی حواسم... اما خوب چه اهمیتی داشت ؟ هر چه می خواست فکر کند.
 

 

 اس ام اس تازه داری ؟ بفرست ۰۹۳۹۷۲۲۰۴۰۰ 

●.●●..●● بقیه ی رمان در ادامه ی مطلب ●.●●..●●

نظر یادتون نره دوستان گلم

ادامه مطلب ...

رمان عاشقانه عسل - قسمت اول

رمان عاشقانه عسل - قسمت اول 

Www.Nice-sms.iR   

  

 بنا به درخواست شما که از طریق نظرسنجی صورت گرفت. رمان عاشقانه عسل به صورت قسمتی هر هفته در سایت قرار خواهد گرفت.

 

 

اگر پیشتهاد یا انتقادی دارید با ما در میان بگذارید.

میشه از زمانی که خیلی کوچک بودم دلم می خواست خاطرات روزانه ام را ثبت کنم. اما هرگز در این کار مصمم نبودم ، به گمانم این بار بتوانم این تصمیم را عملی سازم.
امروز روز اول مهر است و روز تولد من... به راستی کسی جز من می داند که امروز هفده ساله می شوم! پدر روی مبل لم داده و با چشمانی غمگین به مادرم خیره شده است و مادر با لبخندی که حاکی از رضایت اوست در اتاق ها می چرخد تا مبادا
چیزی را برای بردن فراموش کرده باشد و من ...آخ! که چقدر غمگینم.
مادر با آن کت و دامن سپید رنگ شبیه فرشته ها شده و همین بر اندوه پدرم می افزاید.. پس از سال ها مشاجره سر انجام امروز روز رهایی مادر است و این همان چیزیست که او در آرزویش بود یعنی برای همیشه رفتن. ساعت نه صبح به دادگاه می رفتند و پدر تنها بر می گشت و ما دیگر مادری نداشتیم. هر چند که تا پیش از این هم زیاد حضورش را احساس نمی کردیم به خصوص فواد برادر یکساله ام که هرگز گرمای آغوش مادر را حس نکرد، به خاطر دارم وقتی او فهمید که فواد را باردار شده است، فقط گریه کرد و سر انجام تصمیم گرفت او را از میان بردارد و در این راه هر کاری که می توانست انجام داد، اما گویی به خواست خدا او باید با قلبی بیمار متولد می شد. اما برای مادر چه فرقی داشت؟
وقتی همه چیز آماده شد مادر به سویم آمد و پیشانی ام را بوسید، اشک در چشمان من حلقه زده بود و بغضی داشت خفه ام می کرد. مادر با تمام بی تفاوتی هایش آن شب نگاهی آشنا پیدا کرده بود. او حرفی نزد و پس از مدتی سکوت، زیر لب گفت: روزی برای بردنت خواهم آمد، قول می دهم... قول مادر را باور می کنی عسلم؟ خیلی دلم می خواست بپرسم کی؟ کجا؟ چگونه؟ ولی مادر رفته بود و من حتی فرصت نکردم بگویم دوستت دارم. مادر فواد را در آغوش کشید، چهره ی فواد هنگامی که خودش را در آغوش مادر می دید، غیر قابل تصور بود... او بوسه ای بر پیشانی داغ فواد زد. امروز در چشمان خیس مادر حسی را دیدم که از آتش سوزنده تر بود. آخ! خدای من، مادر امروز چقدر مهربان شده بود. ای کاش امروز پایانی نداشت حتی برای لحظه ای گمان کردم مادر به خاطر فواد می ماند اما این تصوری کودکانه بود.
آن ها رفتند و من ماندم و خانه خالی، فواد را در آغوش گرفتم، بهانه ی مادر را نمی گرفت، آخر او چه می دانست مادر چیست؟ اما من که می دانستم...آخ! ای کاش من هم نمی دانستم. همه ی خانه بوی مادر را می داد هنوز عطر تندی که او به خودش زنده بود به مشامم می رسید، می دانستم که دیگر هرگز بر نمی گردد برای او رفتن کلید رهایی اش بود و چه کسی به قفسش بر می گشت؟
قطرات اشک بر گونه ام می لغزیدند و من دلم می خواست کیکی بود و شمع تولدی... فوتش می کردم و مادر را می خواستم.
هنگام غروب پدر به منزل بر گشت... با تنی در هم شکسته و صورتی که از شدت غم رنگ پریده شده بود. روبه رویش نشسته و پرسیدم:
- گذاشتی برود؟
- چه کار می کردم؟ ای کاش هرگز ندیده بودمش... در آن صورت تو و فواد هم الان در این وضعیت نبودید.
پدر آه سردی کشید و به تابلوی چهره ی نقاشی شده ی مادر خیره ماند. بی اختیار گفتم: چرا مادر دوستت نداشت؟
 

 

 اس ام اس تازه داری ؟ بفرست ۰۹۳۹۷۲۲۰۴۰۰ 

●.●●..●● بقیه ی رمان در ادامه ی مطلب ●.●●..●●

نظر یادتون نره دوستان گلم

ادامه مطلب ...

داستان خواندنی “اهداء خون برادر” | جز بهترین داستان های خرداد

داستان خواندنی “اهداء خون برادر” | جز بهترین داستان های خرداد 

http://Nice-sms.blogsky.com/  

 

 

 

سال ها پیش زمانی که به عنوان داوطلب در بیمارستان استانفورد مشغول کار بودم

با دختری به نام لیزا آشنا شدم که از بیماری جدی و نادری رنج میبرد.

ظاهرا تنها شانس بهبودی او گرفتن خون از برادر پنج ساله خود بود

که او نیز قبلا مبتلا به این بیماری بود و به طرز معجزه آسایی نجات یافته بود

و هنوز نیاز به مراقبت پزشکی داشت.

پزشک معالج وضعیت بیماری خواهرش را توضیح داد و پرسید:

آیا برای بهبودی خواهرت مایل به اهدای خون هستی؟؟

برادر خردسال اندکی تردید کرد و….

سپس نفس عمیقی کشید و گفت:
بله من اینکار را برای نجات لیزا انجام خواهم داد.

در طول انتقال خون کنار تخت لیزا روی تختی دراز کشیده بود

و مثل تمامی انسان ها که با مشاهده اینکه

رنگ به چهره خواهرش باز میگشت خوشحال بود

و لبخند میزد.سپس رنگ چهره اش پریده بیحال شده و لبخند بر لبانش خشکید.

نگاهی به دکتر انداخته و با صدای لرزانی گفت:

آیا میتوانم زودتر بمیرم؟؟؟

پسر خردسال به خاطر سن کمش

توضیحات دکتر معالج را عوضی فهمیده بود

و تصور میکرد باید تمام خونش را به لیزا بدهد

و با شجاعت خود را آماده مرگ کرده بود . . . 

 

Best Story In The Iran & World In : Www.Nice-Sms.iR  

 

keywords : behtarin dastane ha dastanahaye 90 dastane amozande dastane farvardin mah 90 dastane jadid dastane jaleb dastane kotah dastane kotahe jadid dastane pand amooz dastanhaye besiar ziba jadidtarin dastanahaye 90 radsms.com آخرین داستان های 90 بهترین داستان های جدید بهترین داستان های خرداد ماه بهترین سایت داستان بهترین و جدیدترین داستان ها جدیدترین داستان های 90 جدیدترین داستان های خرداد ماه 90 خرداد 90 خرداد ماه 90 داستان 90 داستان آموزنده "فروش سیب" داستان بسیار زیبا داستان بیل گیتس داستان خرداد ماه 90 داستان خواندنی "اهداء خون برادر" داستان های 90 داستان های آموزنده جدید داستان های آموزنده خرداد ماه 90 داستان های بسیار زیبا داستان های خرداد ماه 90 داستان های زیبای خرداد ماه 90 داستان های زیبای خواندنی داستان های پند آموز خرداد ماه 90 داستان های کوتاه جدید داستان های کوتاه خرداد ماه 90 داستان کوتاه اول خرداد ماه 90 داستان کوتاه جالب داستان کوتاه جدید داستان کوتاه خرداد ماه 90 داستان کوتاه خواندنی داستانک آموزنده داستانک آموزنده خرداد ماه 90 داستانک جالب داستانک جدید داستانک خرداد ماه 90 داستانک خیلی جدید داستانک زیبا داستنک خرداد ماه 90 راد اس ام اس سایت تخصصی داستان کوتاه سایت داستان سری جدید داستان های آموزنده مجموعه داستان های بسیار زیبا مجموعه کامل داستان های خرداد ماه90 وبلاگ داستان

داستان عاشقانه گفته هایی از عشق | منبع داستان های لاو و خوندنی

داستان عاشقانه گفته هایی از عشق | منبع داستان های لاو و خوندنی 

http://Nice-sms.blogsky.com/ 

 

 

 

دختری کنجکاو میپرسید: ایها الناس عشق یعنی چه؟
دختری گفت: اولش رویا آخرش بازی است و بازیچه
مادرش گفت: عشق یعنی رنج پینه و زخم و تاول کف دست
پدرش گفت: بچه ساکت باش بی ادب! این به تو نیامده است

رهروی گفت: کوچه ای بن بست
سالکی گفت: راه پر خم و پیچ

در کلاس سخن معلم گفت: عین و شین است و قاف، دیگر هیچ
دلبری گفت: شوخی لوسی است
تاجری گفت: عشق کیلو چند؟
مفلسی گفت: عشق پر کردن شکم خالی زن و فرزند

شاعری گفت: یک کمی احساس مثل احساس گل به پروانه
عاشقی گفت: خانمان سوز است بار سنگین عشق بر شانه

شیخ گفتا: گناه بی بخشش
واعظی گفت: واژه بی معناست
زاهدی گفت: طوق شیطان است
محتسب گفت: منکر عظماست
قاضی شهر گفت: عشق را فرمود حد هشتاد تازیانه به پشت

جاهلی گفت: عشق را عشق است
پهلوان گفت: جنگ آهن و مشت
رهگذر گفت: طبل تو خالی است یعنی آهنگ آن ز دور خوش است

دیگری گفت: از آن بپرهیزید یعنی از دور کن بر آتش دست
چون که بالا گرفت بحث و جدل توی آن قیل و قال من دیدم
طفل معصوم با خودش می گفت: من فقط یک سوال پرسیدم! 

 

●.●●..●● نظر تو چیه ؟؟؟ ●.●●..●●

داستان کوتاه " شرط عشق " حتما بخوانید | New Story Lovely 2011

داستان کوتاه " شرط عشق " حتما بخوانید | New Story Lovely 2011 

http://Nice-sms.blogsky.com/  

 

 

 

دختر جوانی چند روز قبل از عروسی آبله سختی گرفت و بستری شد.

نامزد وی به عیادتش رفت و در میان صحبتهایش از درد چشم خود نالید.

بیماری زن شدت گرفت و آبله تمام صورتش را پوشاند.

مرد جوان عصا زنان به عیادت نامزدش می رفت و از درد چشم می نالید.

موعد عروسی فرا رسید.
زن نگران صورت خود که آبله آنرا از شکل انداخته بود و شوهرهم که کور شده بود.

همه مردم می گفتند چه خوب عروس نازیبا همان بهتر که شوهرش نابینا باشد.

۲۰سال بعد از ازدواج زن از دنیا رفت،

مرد عصایش را کنار گذاشت و چشمانش را گشود.
همه تعجب کردند.

مرد گفت: من کاری جز شرط عشق را به جا نیاوردم.
 

 

برچسب ها : behtarin dastane ha dastanahaye 89 dastane amozande dastane farvardin mah 89 dastane jadid dastane jaleb dastane kotah dastane kotahe jadid dastane pand amooz dastanhaye besiar ziba jadidtarin dastanahaye 89 radsms.com آخرین داستان های 89 بهترین داستان های تیر ماه بهترین داستان های جدید بهترین سایت داستان بهترین و جدیدترین داستان ها تیر 89 جدیدترین داستان های 89 جدیدترین داستان های تیر ماه 89 جدیدترین داستان های خرداد ماه 89 خرداد 89 داستان 89 داستان بسیار زیبا داستان تیر ماه 89 داستان خرداد ماه 89 داستان های 89 داستان های آموزنده جدید داستان های آموزنده فروردین ماه 89 داستان های اردیبهشت ماه 89 داستان های بسیار زیبا داستان های تیر ماه 89 داستان های خرداد ماه 89 داستان های زیبای تیر ماه 89 داستان های زیبای خرداد ماه 89 داستان های زیبای خواندنی داستان های عاطفی داستان های پند آموز فروردین ماه 89 داستان های کوتاه اردیبهشت ماه 89 داستان های کوتاه جدید داستان وجود خدا داستان کوتاه اول تیر ماه 89 داستان کوتاه اول خرداد ماه 89 داستان کوتاه تیر ماه 89 داستان کوتاه جالب داستان کوتاه جدید داستان کوتاه خرداد ماه 89 داستان کوتاه خواندنی داستان کوتاه فروردین ماه 89 داستان کوتاه و زیبای "عشق جوان به دختر پادشاه" داستانک آموزنده داستانک آموزنده فروردین ماه 89 داستانک اردیبهشت ماه 89 داستانک جالب داستانک جدید داستانک خیلی جدید داستانک زیبا داستلن های کوتاه تیر ماه 89 داستلن های کوتاه خرداد ماه 89 داستنک تیر ماه 89 داستنک خرداد ماه 89 راد اس ام اس زیباترین قلب سایت تخصصی داستان کوتاه سایت داستان سری جدید داستان های آموزنده فروردین ماه 89 مجموعه داستان های بسیار زیبا مجموعه کامل داستان های تیر ماه89 مجموعه کامل داستان های خرداد ماه89 وبلاگ داستان

رمان جدید و با حال " بعد از او " در سایت بزرگ نایس اس ام اس

رمان جدید و با حال " بعد از او " در سایت بزرگ نایس اس ام اس 

http://Nice-sms.blogsky.com/ 

 

در این مجموعه فصل 1 الی 3 رمان زیبا و عاشقانه ی بعد از او قرار داده شده است که برای مطالعه به ادامه ی مطلب مراجعه کنید. 

 

ادامه مطلب ...

داستان عاشقانه و غمگین “اثبات عشق” | داستان های لاو ۲۰۱۱

 

 

پس از کلی دردسر با پسر مورد علاقه ام ازدواج کردم…ما همدیگرو به حد مرگ دوست داشتیم

سالای اول زندگیمون خیلی خوب بود…اما چند سال که گذشت کمبود بچه رو به

وضوح حس می کردیم…

می دونستیم بچه دار نمی شیم…ولی نمی دونستیم که مشکل از کدوم یکی از

ماست…اولاش نمی خواستیم بدونیم…با خودمون می گفتیم…عشقمون واسه یه

زندگی رویایی کافیه…بچه می خوایم چی کار؟…در واقع خودمونو گول می زدیم…

هم من هم اون…هر دومون عاشق بچه بودیم…

تا اینکه یه روز

علی نشست رو به رومو

گفت…اگه مشکل از من باشه …تو چی کار می کنی؟…فکر نکردم تا شک کنه که

دوسش ندارم…خیلی سریع بهش گفتم…من حاضرم به خاطر

تو رو همه چی خط سیاه بکشم…علی که انگار خیالش راحت شده بود یه نفس

راحت کشید و از سر میز بلند شد و راه افتاد…

گفتم:تو چی؟گفت:من؟
 

بقیه در ادامه ی مطلب

ادامه مطلب ...

خدای بزرگ من... شکرت!

خدای کهکشونم خدای مهربونم
من دیگه تو دور دنیا غیر تو کسی ندارم
هرچی عشقه رو زمینه بشه جون فدای نومت
شاه خوشکل های دنیا
فدای نام و نشونت
دیدی که گفته بودم؟ خیر از عاشقی ندیدم؟
خسته ام از عشق های دنیا، دیگه نیستم تک و تنها
چون که عشق تو بزرگه به قد دریا
عشق فقط عشق خدایی
نداره غم و جدایی، نداره چشم انتظاری
لحظه های بی قراری...


خدا می دونه امروز از چند نفر تولدت مبارک شنیدم. ممنونم خدایای که این همه به من دوستای مهربون دادی... دلتون بسوزه یه عطر مارک هم گیرم اومد. یکی که دیگه ترکوند. رفته بودم خونه اشون واسه یه کاری باورتون نمیشه برام یه کیک خریده بود این هوا...  اصلا باورم نمیشه! خدای من شاخم در اومده بود. اینا از خوبی من نیست. از مهربونی و معرفت بقیه است. مگر نه تا جایی که من می دونم خیلی بی معرفتم و هیچ وقت احوال دوستام و نمی رسم بپرسم. خدایا تو چقدر مهربونی. ممنونتم که اینقدر هوام و داری. هوای این بنده بدت رو.

امشب یه چیز جالب تو اینترنت دیدم. یه وبلاگ یه پست گذاشته بود که نوشته بود... نه خودتون برید بخونید....  از اینجا.  شما جای من بودید چه حسی بهتون دست می داد؟ من که بی نهایت خوشحال شدم. 

 

 نایس شاپ بهترین فروشگاه ایران برای ورود کلیک کنید    

 منبع : WwW.Nice-sms.IR    

 


کلمات کلیدی : سایت بزرگ عاشقانه تنهایی shdj fcv' uharhki jkihdd اس ام اس اول فروردین 1390سایت بزرگ عاشقانه تنهایی shdj fcv' uharhki jkihdd اس ام اس اول فروردین 1390سایت بزرگ عاشقانه تنهایی shdj fcv' uharhki jkihdd اس ام اس اول فروردین 1390